فصلها ویژگی های خودشان را دارند. فصلی توفانزاست و خاک بر آسمان می کند. دیگری در یخ می ترکاند و استخوان می سوزاند. دیگری گرم است و خون را به جوش می آورد . تنها بهار است که می شوید و شکوفا می کند. هر فصلی را ظرفی است که هر گز بَدل نمی شود. ایران ظرف است و ظرفیتی دارد به پهنای تاریخ به طول مقاومت های جاودانه . ایران از تازش مغول تا قحطی و طاعون زدگی روزگار بی طرفی جنگ جهانی اول و پلشتی روباه انگلیسی تاوان داده است اما هرگز انیرانیان را تاج برسر ننهاده و فرمان نبرده است. ایران خسته می شود . زخم می خورد اما از پای نمی افتد. کشور سربلند من همواره ایران است و ایران می ماند….
….سپاه اندر ایران پراگنده شد
زن و مرد و کودک همه بنده شد
همه در گرفتند ز ایران پناه
به ایرانیان گشت گیتی سیاه
دو بهره سوی زاولستان شدند
به خواهش بر پور دستان شدند
که ما را ز بدها تو باشی پناه
چو گم شد سر تاج کاووس شاه
دریغست ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای سختی و رنج و بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست
کسی کز پلنگان بخوردست شیر
بدین رنج ما را بود دستگیر
کنون چارهای باید انداختن
دل خویش ازین رنج پرداختن
ببارید رستم ز چشم آب زرد
دلش گشت پرخون و جان پر ز درد
چنین داد پاسخ که من با سپاه
میان بستهام جنگ را کینه خواه
چو یابم ز کاووس شاه آگهی
کنم شهر ایران ز ترکان تهی
پس آگاهی آمد ز کاووس شاه
ز بند کمینگاه و کار سپاه
سپه را یکایک ز کابل بخواند
میان بسته بر جنگ و لشکر براند