به قلم شادروان سعید نفیسى
جشن نوروز یکى از کهن ترین آداب نژاد ایرانى است و هر چند که در اوستا تصریحى به آن نیست ولى از قراین پیداست که چون نوروز در روز هرمزد از ماه فروردین واقع مى شود و نام آن روز نام بزرگترین مبدأ مذهب زردشتست، جشن نوروز از آیین هاى قدیم مذهب پدران ما بوده است و چون اطلاعات دقیقى که از ایران قدیم داریم مشخص به دوره ساسانیان است، نمى دانیم که در زمان هاى پیش از آن و مخصوصاً در عهد هخامنشیان آیین نوروز در دربار ایران چه بوده است.
چیزى که مسلم است این است که نوروز جزو عقاید بسیار قدیم نژاد ایرانیست و آن را در افسانه هاى باستانى خود داخل کرده اند چنانکه معتقد بودند نوروز از زمان کیخسرو بوده است و مىگفتند نخستین کسى که نورز را بنا گذاشت و کاخ هاى پادشاهان ساخت و پایه پادشاهى را استوار کرد و سیم و زر و فلز برآورد و از آهن آلات ساخت و ستور را راهوار کرد و مروارید برآورد و مشک و عنبر و بوى خوش به کار برد و کاخها ساخت و صنایع آموخت و جویها روان کرد “کی خسروبن پرویز جهان بن ارفخشدبن سام بن نوح “بود و در آن زمان در روز نوروز اقالیم ایرانشهر آبادان شد و آن نخستین روزى بود که پادشاهى او رونق یافت و آراسته شد.
و نیز مى گفتند که نوروز از جم مانده است و مهرگان از افریدون و نوروز دو هزار و پنجاه سال زودتر از مهرگان معمول شده است و جم ایام نوروز را بخش کرد و پنج روز نخستین آن را براى اشراف گذاشت و پس از آن پنج روز نوروز شاهى که در آن پنج روز بیدار بماند و نماز گزارد و پس از آن پنج روز براى خدمتگزاران پادشاه و پنج روز براى مختصان پادشاه و پنج روز براى سپاه خود و پنج روز براى فرومایگان که روى هم رفته سى روز باشد(۱).
و نیز عقیده داشتند که چون سلیمان پیامبر انگشترى خویش را گم کرد و پادشاهى از دست او رفت پس از چهل روز آن را بازیافت و فرّه پیشین بدو بازگشت و پادشاهان نزد وى شدند و مرغان برو بازگشتند و ایرانیان گفتند «نوروز آمد» و آن روز را نوروز خواندند و سلیمان باد را فرمان داد که وى را ببرد و پرستویى پیشباز او رفت و گفت اى پادشاه مرا آشیانهاى است که در آن تخم نهاده ام. فرود آى تا نشکنى و چون وى فرود آمد پرستو با نوک خویش آب آورد و آن آب برو پاشید و ران ملخى او را پیشکش کرد و سبب ریختن آب و پیشکش کردن در نوروز همین است.
و بعضى از دانشمندان ایران گفته اند که سبب آنکه این روز را نوروز خواندند آن بود که صائبان در روزگار طهمورث پدید آمدند و چون جمشید به پادشاهى رسید دین را تازه کرد و چون نوروز روز نوین بود آن را جشن گرفتند و نیز درین باب گفته اند که چون جمشید گوساله ماده را گرفته بر آن نشست و جن و شیاطین او را از دماوند تا بابل در یک روز به هوا بردند و چون مردم این شگفتى دیدند آن روز را جشن گرفتند.
و دیگران پنداشته اند که جم در شهرها مى گردید و چون خواست به آذربایجان اندر شود بر تختى از زر نشست و مردم وى را به دوش مىبردند و چون فروغ خورشید برو تابید و مردم او را بدیدند وى را بزرگ داشتند و بدان شادى کردند و آن روز را جشن گرفتند و در آن روز در میان مردم آیین شد که به یکدیگر شکر دادند و سبب آن چنانکه “آذرباذ مؤبد” بغداد گفته است بدین گونه است که نیشکر در دیار جم روز نوروز آشکار شد و از آن پیش آن را نمىشناختند و چون او نایى پر آب بدید که چیزى از شیره آن مىتراود بچشید و در آن شیرینى گوارنده یافت فرمان داد که آب آن بگیرند و از آن شکر پدید آمد.
و روز ششم از نوروز که روز خرداد باشد نوروز بزرگ بود و در میان ایرانیان جشنى بزرگ به شمار مىرفت و گویند که درین روز خداى از آفرینش موجودات بیاسود زیرا که بازپیشین روز ششگانه بود و در آن روز کیوان را بیافرید و نیکترین ساعات آن ساعات کیوان باشد و گویند درین روز مناجات زرادشت نزد خداى پذیرفته شد و کیخسرو به آسمان رفت و در آن روز نیک بختى را در میان مردم زمین بخش کردند و به همین جهت ایرانیان آن را «روز آرزو» نامیدند.
صاحبان نیز گفته اند که هر کس بامداد نوروز پیش از سخن گفتن سه بار با زبان خویش انگبین بردارد و با سه پاره شمع بخور دهد در آن هر دردى باشد و نیز ایشان گفته اند که هر کس بامداد آن روز پیش از سخن گفتن شکر بمزد و خویش را به روغن اندوده کند در آن سال هر بلایى ازو باز گردد.
و گفته اند که در بامداد نوروز در کوه فوشنج کسى خاموش دیده مىشود که پاره اى از رخام به دست دارد و ساعتى پدید آید پس ناپیدا شود و دیگر چنان نبینند و ذادویه در کتاب خویش آورده است که سبب آن برآمدن آفتاب است از سوى نیمروز.
هم گفته اند که چون ابلیس پلید برکت را از میان برد تا جایى که مردم از خوردنى و نوشیدنى سست شدند و باد را از وزیدن باز داشت و درختان خشک شدند و چندان نمانده بود که جهان بیهوده گردد و جم به فرمان و راهنمایى یزدان از سوى نیمروز بیامد و آهنگ گرزگاه ابلیس کرد و چندى آنجا بماند تا آن حال دگرگونه شد و مردم باعتدال و برکت بازگشتند و از آسیب برهیدند درین میان جم به جهان بازگشت و چون آفتابى که ازو فروغ بتابد آن روز پدیدار گشت و وى چون خورشید فروزان بود و مردم از دو خورشید در شگفت شدند و هر چه چوب خشک بود سبز گشت و مردم گفتند «روز نو» و هر کسى از مردم در تشتى جو کاشت براى تبرک آن پس این آیین بازماند که درین روز گرداگرد سراى هفت گونه از غلات بر هفت استوانه مىکاشتند.
و درین روز هم جم فرمود تا بناهاى کهن را که بر گورها بود ویران کنند و بناى دیگرى نسازند و این آیین ایشان را بماند تا از بیمارىها و فرتوتى و رشک و نیستى و اندوه سوک برهند و در مدت پادشاهى او نه جانورى کشته شد و نه بمرد تا اینکه بیوراسب خواهرزاده وى به جاى او نشست و او را بکشت و بر ملکش دست یافت و شماره مردم بسیار شد تا اینکه زمین بر ایشان تنگ شد و خداى آن را سه برابر فراختر کرد و ایشان را فرمود تا خویش را به آب بشویند تا از گناه پاک شوند و ایشان هر سال چنین کردند تا خداى شش آفت را از ایشان باز گرداند.
و گروهى انگاشته اند که جم به کندن جوی ها فرمان داد و در این روز آب روان شد و مردم از سبزى شادى کردند و بدین آب خود را شستند و فرزند از آیین پدر تبرّک کرد و بعضى گفتهاند که روان کننده آب در جویها ازو بود، پس از آنکه افراسیاب آبادانى هاى ایرانشهر را ویران کرد و گویند سبب شست و شوى در آب آنست که این روز از آن هرمزد باشد و او فرشته آبهاست و آب بدو باز بسته است و به همین جهت مردم درین روز نزدیک برآمدن سپیده دم برخیزند و در آب آبدانها و کاریزها خویش را بشویند و بسا که نزدیک آبهاى روان شوند و خویشتن را شاد دارند و تبرّک جویند به دفع کردن آفات و در آن روز آب بر یکدیگر ریزند و گویند سبب آنست که باران روزگارى دراز از ایرانشهر دریغ کرد و چون جمشید هم چنانکه گفته شد به تخت نشست بارانی بسیار بارید و مردم آن آب را بر یکدیگر ریختند و تبرّک کردند و این آیین ایشان را بماند، و نیز گفته اند که ریختن آن به جاى پاکیزه گردانیدن است از آنچه از دود و چرک و مانند آن بر تن نشسته باشد که هوا آن را دفع نتواند و انگیزه بیمارى ها شود.
و در این روز جم مقادیر اشیاء را بیرون آورد و پس ازو پادشاهان شگون گرفتند و آنچه از کاغذ و پوست بدان براى نوشتن نامه ها در آفاق نیازمند بودند فراهم مى کردند و آن را به فارسى «اسفیدان نوشت» مى گفتند.
و پس از جم پادشاهان تمام این ماه فروردین را جشن ها گرفتند و آن را شش دوره کردند پنج روز نخستین براى پادشاهان و پنج روز دوم براى اشراف و پنج روز سوم براى خدمتگزاران و پادشاهان و پنج روز چهارم براى حاشیه پادشاهان و پنج روز پنجم براى عامه و پنج روز ششم براى فرومایگان.
و گویند کسى که میان دو نوروز را به هم پیوست هرمزبن شاپور بود و او تمام روزهایى را که در میان دو نوروز بود جشن گرفت و در جاهاى بلند آتش افروخت تا بدان شگون گیرد و آیین پادشاهان ایران «اکاسره» در این روزهاى پنجگانه چنان بود که روز نخست مردم را با خویش مىنشانیدند و نیکو مىداشتند و روز دوم هر کس که جاه بیشتر داشت از دهقانان و مردم خانداندار با او مى نشستند.
روز سوم سواران (اساوره) و مؤبدان بزرگ و روز چهارم کسانى که از خاندان و نزدیکان وى بودند و روز پنجم فرزندان او و با هر کس آنچه از نیکو داشت مى سزید مى کردند و چون روز ششم مى رسید پادشاه خویشتن را نوروز مىگرفت و تنها کسى نزد اومى شد که همنشین او بود و مى فرمود پیشکش را بنا بر جاه پیسشکش کنندگان نزد او مى بردند و آنچه مى خواست از آن مى بخشید و آنچه مى خواست به گنج خویش مىفرستاد.(۲)
نوروز در میان ایرانیان شش روز بود و چنان مىدانستند که آن روزیست که خداى در آن روشنایى آفریده است و نخستین زمانى است که در آن چرخ گردان به گردش آغاز کرده است و آغاز آن روز اوّل از فروردین ماه بود که نخستین ماه بر آیین ایشان باشد و روز ششم را نوروز بزرگ مى خواندند و خسروان (اکاسره) در پنج روز نخستین آرزوى مردم را برمى آوردند و در روز ششم با خویش خلوت مى کردند و خوى ایشان چنان بود که شبانه مردى نیکوروى نزد پادشاه مىشد و بر در مى ایستاد تا بامداد و چون بامداد مى شد اندرون مى آمد بىآنکه شاه وى را بخواند و مى ایستاد تا آنکه پادشاه او را مى دید و چون پادشاه او را مى دید مى گفت تو کهاى و ازکجا آمدهاى و چه مى خواهى و نامت چیست و به چه اندرون آمدى و با تو چیست؟ پس او مى گفت من منصورم و نام من مبارک است و از سوى خدا آمده ام و ترا پادشاهى به نیکبختی و نوش و تن درستى خواهانم و با من سال نوین است، پس او مىنشست و پس ازو مردى مىآمد که با او خوانى سیمین بود و بر آن گندم و جو و نخود و لپه و کنجد و برنج از هر کدام هفت خوشه و هفت دانه و پارهاى از شکر و دینارى و درهمى نیکو و آن خوان در میان دو دست پادشاهى نهاد. پس پیشکش ها را نزد پادشاه مى آوردند و نخستین کس که با پیشکش مى شد وزیرش بود و پس ازو صاحب خراج و سپس صاحب معونت، پس دیگر مردم بر مراتب خویش.
پس نزد پادشاه گرده نانى بزرگ مىآوردند که از این دانهها پخته بودند و بر سبدى نهاده و وى از آن مىخورد و از آنچه فراهم بود مىچشید و مىگفت این روز نو از ماه نو از سال نو است و نیازمند بدانیم که آنچه زمانه آن را کهن کرده است نو کنیم و مردمان را نیکو بداریم؛ پس به سوى بزرگان دولت خویش مىنگریست و ایشان را مبارکباد مىگفت و آنچه از پیشکشها بدو رسیده بود در میان ایشان پراکنده میکرد.
و اما عامه مردم ایران آیین ایشان چنین بود که شب پیش از آن آتش مى افروختند و بامداد آب بر یکدیگر مى ریختند و مى پنداشتند که افروختن آتش گندهایى را که زمستان در هوا گذاشته بود از میان مىبرد و ریختن آب براى پاک کردن تنها از دود آتش بود.