پنجشنبه، 13 مرداد 1401 - 12:05

مقاله: پيشينه شناسى شعائر عزادارى در عزادارى سنتى شيعيان

عزادارى سنتى شيعيان در بيوت علما و حوزه هاى علميه و كشورهاى جهان. تحقيقى و تاريخى, حاج سيد حسين معتمدى, ج اول.

آیین باور - عزادارى را از دو لحاظ مى توان بررسى كرد: صورت و معنا. به لحاظ معنا, عزادارى اظهار تأسف است بر مصيبتى كه واقع شده و نيز بزرگداشت كسى است كه درگذشته, يا شهادت يافته, و نيز پند و عبرت گرفتن از واقعه اى است كه رخ داده و تشويق و تذكرى است براى پيروى از نمونه والا و اسوه و الگويى كه در مراسم عزاى او شركت مى كنيم. البته اگر آن نمونه والاى شهادت انسانى الهى نيز باشد مسلّم است كه بر اين عزادارى ثواب اخروى و اجر معنوى نيز مترتب مى شود كه متناسب است با همان اعتلاى روحى كه با يادآورى آن, انسان الهى و فضائل و فداكارى هاى او پيدا كرده ايم.

اما عزادارى از لحاظ صورت و فرم, در هر محيطى متأثر از سوابق تاريخى و قالب هاى رفتارى و نشانه هاى مردم شناختى آن مرز و بوم و قوم و ملت است. ما در عزادارى هاى شيعيان خصوصاً در ايران ذهنيت تاريخى ايرانيان را مى يابيم و در اين گفتار بدون آنكه دعوى استقصاء يا يك مطالعه گسترده و روشمند داشته باشيم به بعضى نكات اشاره مى نماييم. اميد كه راهگشايى براى مطالعات عميق و كارهاى گروهى باشد.

اولين نكته اى كه به ذهن مى آيد سابقه خون سياوش و عزادارى سنتى ايرانيان است براى سياوش كه بى گناه كشته شد. چون روى اين مطلب كار كرده اند از آن درمى گذرم. تأكيد من بيشتر بر تأثيرات آيين ها و مراسم تصوف و آثار و نشانه هاى اديان و مذاهب در محيط ايران بر شعائر عزادارى است. هم كسانى كه فعالانه در دسته ها شركت مى كنند و هم كسانى كه به تماشا مى ايستند, قالب هاى انديشگى و رفتارى خود را منعكس مى كنند و آگاهانه يا ناآگاهانه دوست دارند فضاى آشنايى را تداعى كنند و البته اجر اعمال هركس برحسب نيات او است.

مراسم و آداب عزادارى و كلاً كارناوال هاى مذهبى در هر محيطى رنگ خاص خود را دارد. در مصر مراسم مولودخوانى پيغمبر(ص) به وسيله صوفيه شاذلى به شكل دسته هاى منظم كه از شوارع و مساجد عبور مى كنند, برگزار مى شود و اين را تكرار مراسم استقبال از پيغمبر(ص) در ورود به مدينه مى انگارند. (البناء الاجتماعى للطريقة الشاذلية فى مصر, ص166 و بعد)

در آمريكاى لاتين بين مسيحيان, هم دسته هاى عزادارى و هم كارناوال هاى شادى مذهبى هست. در هند كه از ديرباز كانون اديان و نِحَل شگفت انگيز و گوناگون بوده, به ويژه عزادارى شيعيان جالب توجه است; چنانكه فقيه سيّاحى چون احمد بهبهانى آن را مورد توجه قرار داده است و حتى انتقاد كرده است.1

بديهى است كه تنقيد عالمانِ متعهدى همچون آقا احمد بهبهانى يا مرحوم حاج ميرزا حسين نورى (مؤلف لؤلؤ و مرجان) از بعضى مراسم يا از پاره اى اظهارات خلاف شرع در بعضى روضه خوانى ها, به معنى نفى عزادارى و روضه خوانى نيست; بلكه تحكيم اساس آن است كه در مقدمه مقاله گذشت. موضوع بحث ما در اين مقاله پيشينه شناسى شعائر عزادارى است.

در بررسى اين موضوع كتاب يا رساله مستقلى نوشته نشده است, اما در خلال كتاب هايى كه در تاريخچه عزادارى و تعزيه نوشته شده است و همچنين در سفرنامه ها و تواريخ و حتى آثار ادبى (شعر و داستان) نكاتى مى توان يافت كه در فهم اينگونه مسائل ما را يارى كند. از جمله آنها كتاب حجيمى است كه اخيراً برخوردم و تورق كردم كه به بعضى نكات آن با توضيح اشاره مى شود. كتاب عزادارى سنتى شيعيان2 نوشته حاج سيد حسين معتمدى در اصل براى معرفى دسته ها و مساجد و تكاياى كاشان است و البته اطلاعات متفرقه اى هم راجع به ديگر شهرها (مانند قم و يزد و گيلان و مازندران و همدان و اصفهان و عتبات…) در آن آمده است كه ضمناً حاوى اطلاعات مردم شناختى و اجتماعى از شعائر عزادارى و تعزيه نيز مى باشد و تصاويرى هم از بعضى ابزارهاى عزادارى آورده است كه يكى را نقل مى كنيم.

* جريده حضرت عباس جريده پنج قسمت اصلى دارد:

  1. برگ هاى كشيده هلالى شكل كه شباهت به ماه دارد. (قمر بنى هاشم)
  2. برگ عمودى و بلند وسط جريده كه شباهت به نيزه و عَلَم دارد. (علمدار)
  3. كشكولى كه در زير برگ هاى دوطرف جريده قرار دارد. (سقا)
  4. بر سر برگ هاى دو طرف جريده دو دست فلزى نصب كرده اند كه اشاره به دستان از تن جدا شده ابوالفضل(ع) است.
  5. دانه هاى بلور كه قطرات اشك است.3

در اينجا اشاره به نكته اى ضرورى است كه در كتاب تاريخ تفكر اسلامى در هند4 آمده است. شاه ولى الله دهلوى (عالم سَلَفى مشهور) پنجه عَلَم را كه شيعيان هند در ماه محرم حمل مى كنند, به احتمال قوى مأخوذ از يك رسم هندى (طلسم پنجه با انگشتان باز كه جلو در ورودى خانه ها نصب مى شد) دانسته است.5

صاحب جريده كه (باباى جريده) ناميده مى شود, اجازه نامه اى دارد.6 كلمه بابا در مورد سردسته هاى سقا و نيز صاحبان توغ و علم و نخل نيز به كار مى رود كه كاملاً پيداست كلمه اى است صوفيانه, و ظاهراً از زمان صفويه به كار مى رفته است. (ص398)

از جريده هاى مشهور كاشان بعضى تاريخ هاى 1301 و 1177 و 1129هـ.ق. را دارند. دوسنج چوبى هم در كنار جريده هست. جريده برداشتن و سنج زدن در شهرضا نيز رايج بوده است. (ص565 ـ 571) * توغ

اين ابزار كهن عزادارى نيز در اصل نشانه رزمى است. از جمله توغ محله سيغن كاشان, تاريخ 1020هـ.ق. را دارد و نيز توغ خوش ساختى در مقبره شيخ صفى الدين در اردبيل هست. (580 ـ 581) در قم و قزوين نيز توغ سابقه تاريخى داشته (ص581 ـ583) و در تاريخ تويسركان آورده اند كه توغ يادگار قزلباش است. (ص575)

حمل توغ در عزادارى ها مورد تأييد علما نيز بوده است; چنانكه خاندان فيض يك توغ و يك نخل وقف كردند (ص585 و 625) توغ را خميده و واژگون حمل مى كنند, به نشانه قلم شدن دستِ علمدار امام حسين(ع) و توغ چى بايد بر سر بكوبد و حسين حسين بگويد. (ص582 و584) در اماكن كه روضه خوانى بوده است توغ را سرپا و ايستاده قرار مى دادند كه به نشانه اعلام محل روضه بوده است. * عَلَمات يا علامت

شامل هفت يا نه يا يازده (يا بيشتر) تيغه است و به قول نويسنده كتاب, حدود نيم قرن است كه رايج شده, پنج متر عرض و چهار متر طول دارد [كذا] با شكل صليب و زنگوله و منگوله و مجسمه هاى حيوانات (ص590) معلوم نيست قبلاً كجا و بين كدام دسته عزايى وجود داشته است.

به گمان اينجانب شايد شكل علامت متأثر از صليب هايى بوده كه مسيحيان در مراسم و دستجات عزادارى خودشان حمل مى كرده اند و مى دانيم كه از عصر صفوى تعداد و فعاليت مسيحيان در اصفهان زياد شد و مسافران خارجى هم زياد بودند كه رسوم و آداب غرب را به مسيحيان ايران منتقل مى نمودند. (نقاشى هاى كليساى اصفهان نمونه اى از آن است) در علامت, شكل خانه كعبه و شكل بيت المقدس هست. همچنين زنگوله كه نمونه اى است از ناقوس و در اصل يك علامت ميترايى است. طاوس و كبوتر و خروس و بره و شير از توتم هاى كهن است و معلوم نيست چگونه در اين وسيله عزا راه يافته است. هلال و خورشيد و ستاره هم جاى خود را دارد. بر روى هم از آيين هاى متعددى در علامت نشانه هست و البته شكل اصلى علامت همان جريده بوده كه به قول نويسنده, سابقه صفوى آن مضبوط مى باشد. اگر از صنعتگران اصفهان و بروجرد كه علامت مى سازند سؤال شود اين اَشكال را از كجا آورده اند, مسلماً نمى توانند توضيح دهند; جز آنكه ارجاع به سنت و سابقه نمايند. اين مسأله درخور تحقيق بسيار دامنه دارترى است. * نخل

نخل, نمونه تابوت و محفّه عظيمى است و نوعى جنازه تشبيهى است و در انتهاى عزادارى به ميدان مى آورند. سه رنگ پارچه سياه به نشانه عزا, قرمز به نشانه خون و سبز به نشانه آل محمد(ص) در آن به كار مى رود و در قسمت جلو آن شمشير و سپر هم مى بندند. (ص599 ـ602) در ممالك عربى هم رسم است. در عراق بر نخلِ امام كاظم(ع) كنده و زنجير هم آويزان مى كنند كه نشانه شهادت آن بزرگوار در زندان هارون است. (ص612) نخل را از چوب نخل مى سازند (ص600) و اطلاق كلمه نخل بر جنازه در شعر محتشم كاشى آمده است كه در مرثيه محقق ثانى گويد:

گرچه نخل او ز جا اهل زمين برداشتند

ليك بر دوش ملايك شد به قبرستان روان (ص625)

نخل سابقه تاريخى دارد; چنانكه در سفرنامه پيتر دولاوله (به سال 1026هـ.ق) به آن اشاره شده است. (ص639) محمدعلى بيگى گرگ يراق خزانه دار شاه عباس اول صاحب تكيه گرگ يراق اصفهان است كه نخل از آنجا حمل مى شد. (ص642) حتى قرن ها قبل از صفويه نخل برداشتن رايج بود. (ص665)

در اينجا اشاره به رسم مشابهى بين شيعيان هند مناسب مى نمايد. در هند تعزيه هاى بلند مى سازند كه براى عبور و مرور آن بايد سيم هاى برق و تلگراف قطع شود و اين در واقع تقليدى از ماكت معابد هندى بوده است.7 * كشكول سقايى

به قول نويسنده كتاب, كشكول, علامت و نشانه اى از مشك آب و سقايى حضرت عباس(ع) است, (ص559) اما بنده گمان مى كنم از يادگارهاى اختلاط مراسم و شعائر تصوف و تشيع باشد كه در عصر صفوى به وقوع پيوست. نشانه ديگر كلمه (تكيه) است كه هم بر محل اجتماع درويشان اطلاق مى شده و هم به محل اقامه عزاى امام حسين(ع).

خود كلمه (ذكر) كه البته ريشه در قرآن و سنت دارد, از اصطلاحات تصوف و تشيع است و به اوراد و كلماتى اطلاق مى شود كه به طور منظم و دسته جمعى در مراسم تكرار گردد. * زنجير زدن و گل بر بدن ماليدن

احتمالاً متأثر از رسوم و شعائر صوفيان خاكسار و داراى ريشه هندى باشد در بعضى سفرنامه هاى ايرانى آمده است كه تا اوايل اين قرن نيز قفل بر بدن بستن به عنوان عزادارى در بعضى شهرها رسم بوده است. همچنين گل بر بدن ماليدن ظاهراً در لرستان مشاهده شده است. نويسنده كتاب عزادارى سنتى شيعيان از هيأت لُختى ها در كاشان كه گل بر بدن مى ماليدند خبر داده است. (ص585 ـ586) تيغ زدن هم كه خصوصاً در قريةالعباد كاشان رسم است (ص659) بايستى از بقاياى مراسم فدائيان اسماعيلى بوده باشد; گرچه بعضى علماى خاندان نراقى آن را تجويز مى نمودند. (ص693) اگر در نظر بگيريم كه در عزادارى بين شيعه امامى و اسماعيلى تفاوتى نبوده امكان دارد اين رسمِ خلاف ظاهر شرع از فرقه اسماعيلى به بعضى شيعه اماميه رسوخ كرده باشد.

تشيع نخست با بقاياى لشكر مختار به ايران آمد, آنگاه بعضى غلات به ايران متوارى شده اند, سپس زيديان آنگاه داعيان عباسى. اينها همه به آل محمد(ص) دعوت مى كردند. پس از استقرار عباسيان كه شعار سياه سيادت از بقاياى آنان است و خيانت آنان به مبارزه مشترك. جنبش هاى علوى ضد عباسى در همه نقاط قلمرو اسلام خصوصاً ايران پاگرفت و اين همه امامزاده كه در ايران هست غالباً ساداتى هستند كه در مبارزه با طرفداران عباسيه كشته شده اند و يا غريب مرگ گرديده اند.

از قرن ششم به بعد به تفصيلى كه جاى ديگر گفته ايم, تشيع و تصوف به تدريج به هم نزديك شدند و البته در سطح عامه مراسم شان به هم آميخت و از قرن هشتم به بعد دولت هاى شيعى ـ صوفى (همچون سربدارى و مشعشعى) شروع به ظهور كرد كه خود مقدمه اى بود براى دولت كامل العيار صفوى.

تأثير صفويه هنوز به طور واضح باقى است و البته بنده برخلاف مرحوم شريعتى اينجا قضاوت ارزشى نمى كنم; بلكه سخن از تاريخ و تأثيرات و رسوبات اجتماعى است كه چگونه قرن به قرن به ويژه بين عوام منتقل شده و به ما رسيده است. يك مثال: ما روى اعتقاد اسلامى براى پيغمبر و آل او صلوات مى فرستيم, ولى اين را توجه داشته باشيد كه هيچ ملتى جز ايرانى ها موقع روشن شدن چراغ صلوات نمى فرستند. بديهى است هيچ مسلمان عوامى هم براى آتش قداست خاصى قائل نيست, اما از لايه هاى مخفى حافظه ناخودآگاه جمعى چه خبر داريم؟ حضور و وجود چراغ در علامت و شمع در جريده و حمل چلچراغ در شب شام غريبان آيا استمرار مراسم بسيار كهن ايرانى نيست كه سابقه اش در نيمه تاريكى هاى تاريخ گم شده است؟

اينگونه تحقيقات ذهنيت ما را براى فهم فرهنگ ريشه دارِ عميق ما روشن تر مى كند و هيچ منافاتى با بنياد قدسى مذهب ندارد. مفهوم توحيد و عبادتْ فطرى است, اشكال گاهى در مصاديق پيدا مى شود. عرفا از ديرباز متوجه اين حقيقت بودند; شبسترى گويد:

مسلمان گر بدانستى كه بت چيست

يقين كردى كه دين در بت پرستى است

وگر مشرك ز بت آگاه گشتى

كجا در دين خود گمراه گشتى

نديد او از بت الا خلق ظاهر

بدين علت شد اندر شرع كافر

توهم گر زو نبينى حق پنهان

به شرع اندر نخوانندت مسلمان8

اشتباه خشك انديشان (مثلاً وهابيه) در اين است كه مى پندارند در توحيدِ عبادى خيلى پيشرفته اند; حال آنكه مقدسات و قداست را بسيار محدود مى نمايند. هيچ مسلمانى گنبد و ضريح نمى پرستد, ولى شما هيچ مذهبى در عالم پيدا نمى كنيد كه زمان ها و مكان هاى مقدس نداشته باشد, آداب تشرف نداشته باشد, نذر و قربانى و مناسك نداشته باشد. پيغمبر(ص) مراسم حج جاهلى را الغاء نكرد, بلكه اصلاح و تصفيه فرمود.

اين توضيح را به اين لحاظ عرض كردم كه خواننده توجه داشته باشد تأييد فقهاى عظيم الشأن (صفحات 582, 760, 792, 794 و 520) از مراسم عزادارى حتى در شكل عاميانه اش مبنى بر چه اصل مستحكمى بوده است. بنده قبلاً به نحو ديگرى به اين مسأله اشاره نموده بودم:

(هم اكنون در محيط ها اكثر علما با قمه زنى موافق نيستند (چون مسلماً اضرار به نفس است) اما كمتر اظهار مى كنند و قمه زن هم به فتوايى گوش نمى دهد… حالا اگر موضوع را از يك افق بالاتر نگاه كنيم, آن قمه زن از اين طريق جذب دين مى شود و از اين راه مى شود او را يواش يواش اهل مسجد و عمل به مسأله كرد).9

اين از جنبه عملى قضيه بود حال به بحث خود در پيشينه شعائر برگرديم:

به گمان اينجانب هر نوع خودآزارى و پا برهنه راه رفتن در عزادارى هم مى تواند از رسوبات آيين هاى صوفيه (و آن هم به نوبه خود از آداب رهبانيت) باشد. ما بين صوفيه به پابرهنگانى همچون بشر حافى برمى خوريم كه داستانش يا داستان هايش معروف است.

صيحه برآوردن و ذكر جلى هم از آداب صوفيه بوده كه به شكلى در تشيع عاميانه باقى مانده است, زورخانه فتوت و ذكر يا على و نادعلى هم از مشتركات تشيع و تصوف است.

با نقل عبارتى از يك مقاله پيشين اينجانب كه كمال مناسبت را دارد مطلب را كامل تر مى كنيم: (ميان صوفيه رسم بوده كه خرقه تائب و خرقه اى را كه در سماع چاك زده مى شده پاره پاره كرده براى تبرك مى بردند. اين رسم به اين صورت ميان شيعه باقى مانده است كه لباسِ مريضِ شفا يافته به كرامت و شفاعت ائمه(ع) را پاره پاره كرده براى تبرك مى برند و اين براى آن است كه عامه ايرانيان هم از ميراث صوفى سهم برده اند هم از شيعه).10

در اينجا مى افزايم كه رسم متبرّكِ چهل تكه دوزى نيز كه بين بعضى زنان رسم است, احتمالاً ادامه رسم مرقع دوزى صوفيه بوده باشد كه از طريق چند شاهزاده خانم صوفى قاجارى (از دختران و نواده هاى فتحعليشاه) اشاعه يافته است.

توفيق مؤلف محترم را در ادامه مجلدات اين كتاب پر مطلب آرزو مى كنيم.

* اصلاحيه مقاله (از رسالات خيّامى تا رباعيات) چاپ شده در شماره 61, ص54

كتاب دانشنامه خيامى, انتشارات صداى معاصر, به كوشش رحيم رضازاده ملك چاپ شده, و در مقاله از رسالات خيامى تا رباعيات به آن كتاب ارجاع شده است.پاورقى ها 1. مرآت الاحوال جهان نما, ج1, ص618 و638…. 2. عزادارى سنتى شيعيان, انتشارات عصر ظهور, قم, 1378, جلد اول, 848ص. 3. همان, ص558 ـ559. 4. تأليف عزيز احمد, ترجمه محمدجعفر ياحقى. 5. عزادارى سنتى شيعيان,ص71. 6. عزادارى سنتى شيعيان, ص564. 7. تعزيه و تأثر در ايران به كوشش لاله تقيان, ص114ـ 115. 8. گلشن راز, ص84. 9. مجله آينه پژوهش, ش49, ص27. 10. آينه پژوهش, ش53, ص90.

کدخبر: 936

نویسنده: ذکاوتى قراگزلو علي رضا