آشنایی با آداب رسوم ایرانی
تاریخچه نوروز در فرهنگ ایرانی
هیچ فرهنگی بی شناسنامه ،پایدار نمانده است . درخت ریشه دار تمدن ما با فرهنگی از ماورای دیروز تا ورای فردا ست که ایرانی می شود
آیین باور - هیچ فرهنگی بی شناسنامه ،پایدار نمانده است . درخت ریشه دار تمدن ما با فرهنگی از ماورای دیروز تا ورای فردا ست که ایرانی می شود. نه بالندگی و افراط بیش از عقل، نه رها کردن سنت ها و باور ها تا برهنگی فرهنگی . میانه داری بهترین راه حفظ آداب و رسوم و باور های هر فردی در چهار چوب مملکت اوست. دانستن نیز، سوای از باور داشتن و عمل کردن برای هر فردی لازم و واجب است. پس آداب و آیین و باور های ایرانی خود را بیاموزیم و کودکانمان را به آن مجهز کنیم ؛که ورود به دهکده جهانی بی توشه نمی شود. ره توشه ما دانسته های ماست
پنداشته اندکه جم در شهرها مى گرديد و چون خواست به آذربايجان اندر شود بر تختى از زر نشست و مردم وى را به دوش مىبردند و چون فروغ خورشيد برو تابيد و مردم او را بديدند وى را بزرگ داشتند و بدان شادى کردند و آن روز را جشن گرفتند و در آن روز در ميان مردم آيين شد که به يکديگر شکر دادند و سبب آن چنانکه "آذرباذ مؤبد" بغداد گفته است بدين گونه است که نيشکر در ديار جم روز نوروز آشکار شد و از آن پيش آن را نمىشناختند و چون او نايى پر آب بديد که چيزى از شيره آن مىتراود بچشيد و در آن شيرينى گوارنده يافت فرمان داد که آب آن بگيرند و از آن شکر پديد آمد.
و روز ششم از نوروز که روز خرداد باشد نوروز بزرگ بود و در ميان ايرانيان جشنى بزرگ به شمار مىرفت و گويند که درين روز خداى از آفرينش موجودات بياسود زيرا که بازپيشين روز ششگانه بود و در آن روز کيوان را بيافريد و نيکترين ساعات آن ساعات کيوان باشد و گويند درين روز مناجات زرادشت نزد خداى پذيرفته شد و کيخسرو به آسمان رفت و در آن روز نيک بختى را در ميان مردم زمين بخش کردند و به همين جهت ايرانيان آن را «روز آرزو» ناميدند.
صاحبان نيز گفته اند که هر کس بامداد نوروز پيش از سخن گفتن سه بار با زبان خويش انگبين بردارد و با سه پاره شمع بخور دهد در آن هر دردى باشد و نيز ايشان گفته اند که هر کس بامداد آن روز پيش از سخن گفتن شکر بمزد و خويش را به روغن اندوده کند در آن سال هر بلايى ازو باز گردد.
و گفته اند که در بامداد نوروز در کوه فوشنج کسى خاموش ديده مىشود که پاره اى از رخام به دست دارد و ساعتى پديد آيد پس ناپيدا شود و ديگر چنان نبينند و ذادويه در کتاب خويش آورده است که سبب آن برآمدن آفتاب است از سوى نيمروز.
هم گفته اند که چون ابليس پليد برکت رااز ميان برد تا جايى که مردم از خوردنى و نوشيدنى سست شدند و باد را از وزيدن باز داشت و درختان خشک شدند و چندان نمانده بود که جهان بيهوده گردد و جم به فرمان و راهنمايى يزدان از سوى نيمروز بيامد و آهنگ گرزگاه ابليس کرد و چندى آنجا بماند تا آن حال دگرگونه شد و مردم باعتدال و برکت بازگشتند و از آسيب برهيدند درين ميان جم به جهان بازگشت و چون آفتابى که ازو فروغ بتابد آن روز پديدار گشت و وى چون خورشيد فروزان بود و مردم از دو خورشيد در شگفت شدند و هر چه چوب خشک بود سبز گشت و مردم گفتند «روز نو» و هر کسى از مردم در تشتى جو کاشت براى تبرک آن پس اين آيين بازماند که درين روز گرداگرد سراى هفت گونه از غلات بر هفت استوانه مىکاشتند.
و درين روز هم جم فرمود تا بناهاى کهن را که بر گورها بود ويران کنند و بناى ديگرى نسازند و اين آيين ايشان را بماند تا از بيمارىها و فرتوتى و رشک و نيستى و اندوه سوک برهند و در مدت پادشاهى او نه جانورى کشته شد و نه بمرد تا اينکه بيوراسب خواهرزاده وى به جاى او نشست و او را بکشت و بر ملکش دست يافت و شماره مردم بسيار شد تا اينکه زمين بر ايشان تنگ شد و خداى آن را سه برابر فراختر کرد و ايشان را فرمود تا خويش را به آب بشويند تا از گناه پاک شوند و ايشان هر سال چنين کردند تا خداى شش آفت را از ايشان باز گرداند.
و گروهى انگاشته اند که جم به کندن جوي ها فرمان داد و در اين روز آب روان شد و مردم از سبزى شادى کردند و بدين آب خود را شستند و فرزند از آيين پدر تبرّک کرد و بعضى گفتهاند که روان کننده آب در جويها ازو بود، پس از آنکه افراسياب آبادانى هاى ايرانشهر را ويران کرد و گويند سبب شست و شوى در آب آنست که اين روز از آن هرمزد باشد و او فرشته آبهاست و آب بدو باز بسته است و به همين جهت مردم درين روز نزديک برآمدن سپيده دم برخيزند و در آب آبدانها و کاريزها خويش را بشويند و بسا که نزديک آبهاى روان شوند و خويشتن را شاد دارند و تبرّک جويند به دفع کردن آفات و در آن روز آب بر يکديگر ريزند و گويند سبب آنست که باران روزگارى دراز از ايرانشهر دريغ کرد و چون جمشيد هم چنانکه گفته شد به تخت نشست باراني بسيار باريد و مردم آن آب را بر يکديگر ريختند و تبرّک کردند و اين آيين ايشان را بماند، و نيز گفته اند که ريختن آن به جاى پاکيزه گردانيدن است از آنچه از دود و چرک و مانند آن بر تن نشسته باشد که هوا آن را دفع نتواند و انگيزه بيمارى ها شود.
و در اين روز جم مقادير اشياء را بيرون آورد و پس ازو پادشاهان شگون گرفتند و آنچه از کاغذ و پوست بدان براى نوشتن نامه ها در آفاق نيازمند بودند فراهم مى کردند و آن را به فارسى «اسفيدان نوشت» مى گفتند.
و پس از جم پادشاهان تمام اين ماه فروردين را جشن ها گرفتند و آن را شش دوره کردند پنج روز نخستين براى پادشاهان و پنج روز دوم براى اشراف و پنج روز سوم براى خدمتگزاران و پادشاهان و پنج روز چهارم براى حاشيه پادشاهان و پنج روز پنجم براى عامه و پنج روز ششم براى فرومايگان.
و گويند کسى که ميان دو نوروز را به هم پيوستهرمزبن شاپور بود و او تمام روزهايى را که در ميان دو نوروز بود جشن گرفت و در جاهاى بلند آتش افروخت تا بدان شگون گيرد و آيين پادشاهان ايران «اکاسره» در اين روزهاى پنجگانه چنان بود که روز نخست مردم را با خويش مىنشانيدند و نيکو مىداشتند و روز دوم هر کس که جاه بيشتر داشت از دهقانان و مردم خانداندار با او مى نشستند.
روز سوم سواران (اساوره) و مؤبدان بزرگ و روز چهارم کسانى که از خاندان و نزديکان وى بودند و روز پنجم فرزندان او و با هر کس آنچه از نيکو داشت مى سزيد مى کردند و چون روز ششم مى رسيد پادشاه خويشتن را نوروز مىگرفت و تنها کسى نزد اومى شد که همنشين او بود و مى فرمود پيشکش را بنا بر جاه پيسشکش کنندگان نزد او مى بردند و آنچه مى خواست از آن مى بخشيد و آنچه مى خواست به گنج خويش مىفرستاد.(2)
نوروز در ميان ايرانيان شش روز بود و چنان مىدانستند که آن روزيست که خداى در آن روشنايى آفريده است و نخستين زمانى است که در آن چرخ گردان به گردش آغاز کرده است و آغاز آن روز اوّل از فروردين ماه بود که نخستين ماه بر آيين ايشان باشد و روز ششم را نوروز بزرگ مى خواندند و خسروان (اکاسره) در پنج روز نخستين آرزوى مردم را برمى آوردند و در روز ششم با خويش خلوت مى کردند و خوى ايشان چنان بود که شبانه مردى نيکوروى نزد پادشاه مىشد و بر در مى ايستاد تا بامداد و چون بامداد مى شد اندرون مى آمد بىآنکه شاه وى را بخواند و مى ايستاد تا آنکه پادشاه او را مى ديد و چون پادشاه او را مى ديد مى گفت تو کهاى و ازکجا آمدهاى و چه مى خواهى و نامت چيست و به چه اندرون آمدى و با تو چيست؟ پس او مى گفت من منصورم و نام من مبارک است و از سوى خدا آمده ام و ترا پادشاهى به نيکبختي و نوش و تن درستى خواهانم و با من سال نوين است، پس او مىنشست و پس ازو مردى مىآمد که با او خوانى سيمين بود و بر آن گندم و جو و نخود و لپه و کنجد و برنج از هر کدام هفت خوشه و هفت دانه و پارهاى از شکر و دينارى و درهمى نيکو و آن خوان در ميان دو دست پادشاهى نهاد. پس پيشکش ها را نزد پادشاه مى آوردند و نخستين کس که با پيشکش مى شد وزيرش بود و پس ازو صاحب خراج و سپس صاحب معونت، پس ديگر مردم بر مراتب خويش.
پس نزد پادشاه گرده نانى بزرگ مىآوردند که از اين دانهها پخته بودند و بر سبدى نهاده و وى از آن مىخورد و از آنچه فراهم بود مىچشيد و مىگفت اين روز نو از ماه نو از سال نو است و نيازمند بدانيم که آنچه زمانه آن را کهن کرده است نو کنيم و مردمان را نيکو بداريم؛ پس به سوى بزرگان دولت خويش مىنگريست و ايشان را مبارکباد مىگفت و آنچه از پيشکشها بدو رسيده بود در ميان ايشان پراکنده ميکرد.
و اما عامه مردم ايران آيين ايشان چنين بود که شب پيش از آن آتش مى افروختند و بامداد آب بر يکديگر مى ريختند و مى پنداشتند که افروختن آتش گندهايى را که زمستان در هوا گذاشته بود از ميان مىبرد و ريختن آب براى پاک کردن تنها از دود آتش بود.
و فيروزبن يزدگرد چون به ساختن جى که اصفهان قديم بود فرمان داد هفت سال باران نيامد و چون در اين روز بباريد آب بر تنهاى خود ريختند و هر سال ايشان را آيين بماند.(3)
جاحظ(4) در باب آيين نوروز و مهرگان در زمان ساسانيان مىنويسد که پادشاه چون زيور خود در بر مىکرد و مجلس خود را مىآراست مردى نزد او مىشد که نامى پسنديده و رويى خوش و زبانى چرب داشت و روبهروى شاه مى ايستاد و وى را مىگفت مرا اذن دهى که اندر آيم و وى او را مى پرسيد از کجايى و از کجا آمدهاى و به کجا خواهى شدن و با تو که بود و با که آمدى و با تو چيست و او مى گفت من از سوى دو همايون آمدم و نزد دو نيکبخت خواهم شدن و هر که فيروزمند بود با من بيامد و نام من خجسته است و با خود سال نو آورده ام و پادشاه را مژده و درود آورده ام و پادشاه او را مى گفت اندر آى و وى ميان دو دست پادشاه خوانى مى نهاد بر آن گردهنانى نهاده که از آن گونه گون دانه ها پخته بودند چون گندم و جو و ارزن و ذرت و نخود و عدس و برنج و کنجد و باقلى و لوبيا و از هر گونه از اين دانهها هفت دانه گرد کرده بودند و آن را گرداگرد خوان نهاده و در ميان آن هفت شاخه از درختان گذاشته بودند که بدان و نام آن فال نيک مى زدند و به ديدار آن تبرّک مى کردند مانند بان و زيتون و آبى و انار و بعضى از آن را به يک برش و بعضى را به دو برش و بعضى را به برش بريده بودند و هر چوبى را به نام يک شهر از شهرستانها قرار داده بودند و جاى جاى آن نوشته بودند ابزود (افزود) و ايزابد (افزايد) و ابزون (افزون) و بروار (پروار) و فراخى و فراهيه (فرهى) و هفت کفگير سفيد نهاده بودند و درهم هاى سفيد که در همان سال زده بودند و دينارى نو و دست هاى از اسفند و همه اينها را شاه بر مىگرفت و بدان بر جاودانى پادشاهى و نيکبختى و عزّت پادشاه دعا مى کردند و آن روز را به خوبى مى گذراندند و به چيزى که ناپسند بود آغاز نمىکردند.
و نخستين چيزى که نزد پادشاه مىبردند سينى از زر و يا سيم بود که بر آن شکر سفيد و جوز هندى پوست کنده تازه و جامههاى زر يا سيم بود و او از شير تازه آغاز مى کرد که در آن خرماى تازه ريخته بودند و آن خرماها را با نارگيل مى خورد و کسى را که دوستتر مىداشت از آن مىداد و آنچه از شيرينى بيشتر دوست مى داشت مى خورد.
و هر روزى از روزهاى نوروز بازى سفيد پرواز مى دادند و هر کس مى خواست نوروز را به شگون آغاز کند لقمه اى از شير ناب تازه و پنير تازه مى خورد و تمام پادشاهان ايران بدين تبرّک مى کردند و هر روز نوروز آبى در کوزه اى از آهن يا سيم همى ريختند و مى گفتند که اين دو نيکبخت در آن پنهانند و اين دو ميمون در آنند و بر گردن آن کوزه پارهاى از ياقوت سبز مى افکندند که بر رشته زرين کشيده بودند و در آن مهره اى از زبرجد سبز کشيده و اين آب مى بايست دست نخورده و از سراى ها و آسياب ها نگذشته باشد.
و چون نوروز به شنبه مىافتاد پادشاه رأسالجالوت(5) را به چهار هزار درهم فرمان مى داد و سبب آن را نمىدانستند زيرا که اين آيين در صحن سراى پادشاه دوازده استوانه از شير مىگذاشتند و در يکى از آن استوانه ها گندم و در ديگرى جو و در ديگرى برنج و در ديگرى عدس و در ديگرى باقلى و در ديگرى فرطم و در ديگرى بان و در ديگرى ذرت و در ديگرى لوبيا و در ديگرى نخود و در ديگرى کنجد و در ديگرى ماش مى کاشتند و آن را درو نمى کردند مگر با ساز و آواز و شادى و روز ششم از روزهاى نوروز که آن را مى درودند در مجلس پراکنده مى کردند و تا روز مهر از ماه فروردين از ميان نمىبردند و چون اين دانه ها را مى کاشتند به آن فال نيک مىزدند و مى گفتند آن نيکوتر گياه است و از آن به نيست و آن دليل بر نيکو برآمدن گياهى بود که در آن سال از آن مى کاشتند و پادشاه مخصوصاً از ديدار گياه جو تبرّک مى کرد.
پيشواى تيراندازان پادشاه در نوروز کمانى و پنج تير مى برد و پادشاه بر ليمويى که بر در سراى نهاده بودند نشانه مىکرد و آنچه در حضور پادشاه بر آن تغنى مىکردند غناء مخاطبت و اغانى بهار و اغانى ديگر بود که در آن از تنومندان ياد مى کردند و آن سرودها را آفرين و خسروانى و ماذراستانى و فلهبد مى خواندند و کسى که بيشتر سرودهاى ايرانيان را ساخته است فلهبد است در زمان خسروپرويز و او از مردم مرو بود و از سرودهاى وى ستايش هاى پادشاه است و ياد روزهاى او و مجالس و فتوح او و اين به منزله شعر در سخن تازيان است که بر آن الحان ساخته است و براى هر روزى شعرى ديگر و آهنگى نيکو ساخته بود و در ميان آن سرودهايى که بدان پادشاه را دل مى ربود و به مرزبانان (مرازبه) او و پيشوايان وى را مهربان مىکرد و براى گنه کاران بخشش مى خواست و چون حادثه اى روى مىداد يا خبرى مى رسيد که از گفتن آن به پادشاه کراهت داشتند براى آن شعرى مى سرود و آهنگى مىساخ ت چنانکه چون اسب خسروپرويز شبديز تباه شد به گفتن آن دلى نبودند و در آن باب وى سرودى ساخت و گفت که آن اسب در پايگاه خود فتاده است و پاهاى او گسترده شده و گياه نمى خورد و نمى جنبد. پادشاه گفت پس آن اسب تباه شده است و وى گفت اى پادشاه تو اين گفتى و من نگفتم.
سبب ريختن آب ـ گويند که سبب ريختن آب بدين گونه است که نخستين کسى که پيش از مسيح در گاهواره سخن گفت زو بن طهمست بود و چون پدرش از قحط شديد بمرد که بر اقاليم روى داده بود و او سخن گفت و خداى حاجت او برآورد و مردم از باران سيراب شدند و زمين ايشان سبز گشت و ستور ايشان زنده بماند و ريختن آب را آيين کردند... .
نيز جاحظ(7) در باب آيين هداياى نوروز که در زمان ساسانيان متداول بوده است مى نويسد:
«از آداب نوروز پيشباز رفتن سال و آغاز کردن خراج و فرستادن و عوض کردن عمال و زدن سکه و پاک کردن آتشکده ها و ريختن آب و سوختن اسفند و قربانى کردن و بنا نهادن و مانند آن بود.
پادشاهان را خواص و عوام هدايا مى بردند و آيين ايشان چنين بود که هر کس در طبقه بلند بود هر چه دوستتر مى داشت نزد وى همان چيز مى بردند، و اگر مشک دوست مى داشت مشک مى بردند و نه بجز آن و اگر عنبر دوست مى داشت عنبر پيشکش مى کردند و اگر جامه هاى فاخر بود وى را جامه ها و تنپوش مىبردند و اگر آن مرد از دليران و سواران بود وى را اسبى يا نيزهاى و يا شمشيرى هديه مى دادند و اگر تيرانداز بود تيرى و اگر مالدار بود آيين چنان بود که وى را زر و سيم مى بردند و اگر از عمال پادشاهان بود و موانيذ(8) از سال پيشين داشت آن خراج گرد مى آوردند و در طاقى از حرير چينى و نوارهاى سيم و نخ هاى ابريشم و گرده عنبر مى نهادند و وى را مى بردند و هم چنين بود اگر کسى از عاملى مى خواست که او را نفقه دهد و يا در کار خود وى را باز گذارد.»
اردشير بابک و بهرام گور و انوشيروان فرمان مى دادند که هر چه در خزانه ايشان از جامه بود در نوروز و مهرگان بيرون مى آوردند و آن همه را بر خدمتگزاران پادشاه و خاصان او پراکنده مى کردند و پس از آن بر خدمتگزاران و پس از آن بر مردم ديگر. هر يک به فراخور مرتبه خويش و ايشان مى گفتند که پادشاه از جامه زمستان در تابستان و از جامه تابستان در زمستان بى نياز است و از خوى پادشاه نيست که جامه خود را در خزائن خويش پنهان کند و مردم هم چنان کردند و در روز مهرگان خروشى و ملحم مى پوشيدند و هم چنانکه گذشت جامه تابستان را پراکنده مى کردند و چون روز نوروز مى رسيد جامه سبک مى پوشيدند و هر چه جامه زمستان بود مى خواستند و مى پراکندند.
در ميان خراج هايى که مردم ايران در زمان ساسانيان مى پرداختند گذشته از خراج هاى ساليانه و منظم هدايايى معمول بود که مردم ايران به پرداخت آن خو گرفته بودند و آن را «آئين» مى ناميدند و از آن جمله بود پيشکش هايى که مى بايست در جشن نوروز و مهرگان بپردازند.(9)
ديگر از مراسم نوروز آن بود که پادشاهان ساسانى سالى دو مرتبه بار عام مى دادند يکى در نوروز و ديگر در مهرگان و همه کس را بدان راه بود. .(10)
ظاهراً براى ايام نوروز آهنگ هاى موسيقى مخصوص بوده است زيرا در ميان نام هايى که از الحان موسيقى ايرانيان در زمان ساسانيان به ما رسيده است پنج نام است که ظاهراً نام هاى آهنگ هايى بوده است که در ايام نوروز مى نواخته اند بدين قرار: «باد نوروز» و «نوروز بزرگ» و «نوروز کيقباد» و «نوروز مزدک» و «نوروز خارا».
در باب انتساب نوروز به جمشيد، استاد بزرگ فردوسى طوسى را در شاهنامه اشعارى است که خيرالختام اين سطور قرار مى دهم:
در پادشاهى جمشيد گويد
چون آن کارهاى وى آمد بجاى
ز جاى مهمى برتر آورد پاى
بفر کيانى يکى تخت ساخت
چه مايه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستى ديو برداشتى
ز هامون به گردون برافراشتى
چو خورشيد تابان ميان هوا
نشسته برو شاه فرمان روا
جهان انجمن شد بر تخت اوى
از آن برشده فرّه بخت اوى
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مران روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز و فرودين
برآسود از رنج تن دل ز کين
به نوروز نو شاه گيتى فروز
بر آن تخت بنشست فيروز روز
برگرفته از تارنمای دکتر محمود افشار به نقل از مجله شرق، سال 1، شماره 4، فروردين 1310، صفحه 197 تا 211
يادداشتها:
1. جاحظ، کتاب المحاسن و الاضداد، چاپ مصر، 1320، ص 274-273.
2. ابوريحان بيرونى، آثارالباقيه، چاپ لايپزيک، ص 230-215.
3. دمشقى، نخبةالدهر، چاپ لايپزيک، 1923، ص 279-278.
4. کتاب المحاسن والاضداد، ص 277-274.
5. ظاهراً مراد جاحظ از «رأسالجالوت» پيشواى يهود است و اينکه اگر نوروز به شنبه مىافتاد ازو خراجى مىگرفتند شايد از آن جهت بوده است که شنبه روز تعطيل مذهبى يهود است.
6. آيه 244 از سورةالبقره يعنى آيا آن کسان را نمىبينى که از خانههاى خويش بيرون شدند و هزاران بودند و از مکر مىگريختند و خداى ايشان را گفت بميريد و مردند و پس ايشان را زنده کرد.
7. کتاب التاج، چاپ قاهره، 1332، ص 150-146.
8. موانيذ به معنى بقاياى مالياتى و مأخوذ از کلمه «مانده» فارسيست که اعراب اخذ کرده و به صيغه جمع به کار بردهاند. (رجوع شود به يادداشت ذيل صحيفه 147 از کتاب التاج، چاپ قاهره).
9. آرتور کريستنسن. شهريارى ساسانيان، کپنهاک، 1907،
کدخبر: 1135
نویسنده: فریبا کلاهی خبرنگار کارشناس مدیریت جهانگردی