چهارشنبه، 04 تیر 1404 - 14:32

یادداشت جنگ

زن، پاسدارِ آرامشِ پس از توفان

روزِ آخرِ آتش‌بس بود؛ آتشی که بس نمی‌کرد. با هر انفجار، شهر را می‌لرزاند.

روزِ آخرِ آتش‌بس بود؛ آتشی که بس نمی‌کرد و هنوز با هر انفجار، شهر را می‌لرزاند.

زدم به دل خیابان، بی‌هدف،که همه‌ی شهر هدفم بود... قلبم قلم، چشمم دوربین.

صدای جیغ زنان و گریه کودکان در هوا پیچیده بود، آژیر پلیس و آمبولانس یکنواخت می‌نالید، دود سیاه آسمان کرج را چنگ می‌زد، و کوچه‌ها پر از تکه‌های ترکش و شیشه شکسته بود.

ممنوعیت تردد اعلام شده بود، اما من رفتم، مأموریتی در قلبم حس می‌کردم.

در انتهای یکی از کوچه‌های جنوبی، زنی را دیدم که میان آوار ایستاده بود. شال خاکی‌رنگی بر سر داشت و با دستان برهنه، آجرهای فرو ریخته را کنار می‌زد تا قاب عکسی را نجات دهد. قاب را بوسید، گرد و غبار را از چهره‌ی فرزندش پاک کرد، لبخند زد و گفت:«خدا هنوز اینجا نفس می‌کشه، دخترم.»

زمان از حرکت ایستاد.

در میان صدای آژیر و فریاد، سکوت ایمان را شنیدم.

این‌همه سکون و استواری از کجا می‌آمد جز باورِ زنی که می‌دانست هیچ‌چیز جز خواستِ خدا رخ نمی‌دهد؟

در چهره‌اش آرامشی بود که شهر از آن تهی بود؛ آرامشی که نه از بی‌خبری، که از یقین زاده می‌شد.

او گفت شوهرش داوطلب امداد است، پسرش در بیمارستان به مجروحان کمک می‌کند و خودش نگهبان خانه‌ی خالی‌شان است تا چراغ خاموش نشود.

در دل این ویرانی، او آرامش بود . همان که مردان برایش می‌جنگند و جامعه از آن زاده می‌شود.

در هر گوشه‌ی این سرزمین، زنانی چون او هستند؛ مادران شهید، همسران سرباز، پرستاران خسته، معلمانِ بی‌نام. آنان ستون‌های ناپیدای کشورند، پاسدارانِ ایمان، مهر و استمرار.

پرچم ایران، بر دستان همین زنان افراشته مانده است؛ زنانی که در خاموشی، نام کشور را بلند نگه می‌دارند و جهان را از نو می‌سازند.

آن روز وقتی برگشتم، دیگر فقط خبرنگار نبودم؛ شاهد بودم.

نسلی از زنان که میان آتش و آوار، هنوز از زندگی می‌گویند، بازسازی می‌کنند و عشق را جاری می‌سازند.

در روزهایی که جهان بوی باروت می‌دهد، این دستان زن است که هنوز بوی زندگی می‌دهد.

زن، پاسدارِ آرامشِ پس از توفان.

کدخبر: 2866

خبرنگار: فریبا کلاهی

نویسنده: فریبا کلاهی

منبع: آیین باور

تعداد بازدید: 5006