زن، جانِ شهر است
شهرها از سنگ و سیمان ساخته نمیشوند، از جانِ آدمیاند.
آیین باور_ شهرها از سنگ و سیمان ساخته نمیشوند، از جانِ آدمیاند. از نگاهِ مادری که در ازدحام خیابان، دستِ کودکش را محکم میگیرد تا گم نشود، از زنی که با سکوت و صبر، ستون خانه را نگاه میدارد تا سقف فرو نریزد، از اندیشه و ذوقِ زنی که بینام و بیادعا، روح زندگی را در کالبد بیجان شهر میدمد. زن، جانِ شهر است.
در پس هر خیابان آباد و هر خانه روشن، زنی ایستاده که دیده نمیشود. مردان میسازند، اما زنان زندگی را جاری میکنند. اوست که از دل رنج، آرامش میآفریند و از دل آشوب، نظم. در هیاهوی جامعهای که بیشتر فریاد میزند تا گوش بدهد، زن صدای نرم اما ماندگار تداوم است.
از خانههای کوچک حاشیه تا میدانهای بزرگ شهر، حضور او نامرئی اما تعیینکننده است. در همه بحرانهای تاریخ، زن بود که تکیهگاه شد؛ در روزگار جنگ، پرستارِ امید و حافظِ نسل؛ در روزگار صلح، معمارِ آرامش و فرهنگ. اوست که میراثدار عاطفه و عقلانیت است؛ که سنت را با آینده پیوند میدهد و آداب و آیین را در دل نسل تازه مینشاند.
این دُرِّ نایاب، هرجایی نیست؛ جادوی زنانه، دردانهی جهان، زنِ ایرانی است.
با اینهمه، زن هنوز آنگونه که باید، دیده نمیشود. شاید چون حضورش فریاد نیست، لبخند است؛ شاید چون ساختنش بیهیاهوست، اما ریشهدار. «زن، معمارِ نادیده تمدن» است؛ آنکه طرح فردا را در دل امروز میکشد و امید را در خاک خستگی میکارد.
و اینگونه، هر زمان که شهر به خاموشی میرود، این زن است که دوباره روشنش میکند — با دستانش، با دلش، با بودنش.
زن، جانِ شهر است.
فریبا کلاهی