سه‌شنبه، 07 مرداد 1404 - 21:52

مجموعه نامه های بلورین :

با باورِ آب ، گفتگو می کردیم

نامت مهراب و نام کتابت، میراب است!

آیین باور - مجموعه نامه ای بلورین درد و دلهای دکتر مهراب رجبی و دوستان اوست . نامه هایی که هر بار یک گوشه از دفتر خاطرات و دانسته ای این مرز و بوم را ورق می زند. از میان زلال نوشته های بی پیرایه ایشان ماهم چیزها می آموزیم...

در حقیقت، برادرم از روی دلسوزی و مسئولیت پذیری، با ظرافتی ویژه از این بنده تقاضای برگزاری جلسه گفتگو و مصاحبه در ارتباط با مسائل مبتلابه محیط زیست کشور را داده اند. این حقیر نیز ضمن پذیرش تقاضای سراسر لطف ایشان، نکاتی را که شاید بتوان از آن با عنوان "پیش مصاحبه" یاد کرد، با جنابشان مطرح کرده ام. پیشاپیش از اینکه نقطه نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را ارسال می دارید، قدر دانی می نمایم؛

چون ز دریا. سوی ساحل باز گشت

چنگ شعر مثنوی، با ساز گشت.

فدایتان، مهراب.


 داداش عزیزم، سلام.

مقالات و یادداشت هایتان را می خوانم و بهره می برم و حتی المقدور آنها را انتشار می دهم.

یادداشت "کشاورزی زمان، در مقابل کشاورزی زمین" برایم جالب بود. وقتی به کودکی خود در روستایمان که در حاشیه رود و ساحل دریاچه واقع شده و پر از چشمه سار بود، فکر می کنم، خاطرات زیبایی برایم تداعی می شود، به یاد دارم که تو از کودکی نگاه و رابطه و علاقه ویژه ای به طبیعت؛ کوه و دشت و دره و درخت، و به ویژه به آب داشتی.

یادم می آید وقتی به کوه و مرتع می رفتیم، بستر چشمه ها را تمیز کرده و مسیر آب را باز و؛

"با باور آب گفتگو می کردی"

جالب اینک نامت مهراب و نام کتابت، میراب است!

به نظرم اینها اتفاقی نیست. حتما رمز و رازی در این نامها و آن یادها نهفته است!؟

این روزها که کشور در مقابل ناترازی انرژی، از جمله خشکیدن چشمه ها و تمام شدن آبها، به تعطیلی کشیده شده، تعطیلیی که بدبختانه مقدمه سوخته شدن اقلیم خواهد شد و مهاجرتهای گسترده و ترک دیار را به همراه خواهد داشت.

برادر عزیزم، لطفا آماده باشید و بپذیرید تا نشستی داشته باشیم و طی آن به روزهای خوش کودکی برگردیم و اقدام به تصویر برداری و ضبط برنامه ای در باره محیط زیست ویران شده و خشکسالی و تغییر اقلیم و مدیریت ناکار آمد منابع آب داشته باشیم. گفتگویی ویژه مثلا با عنوان؛

"محیط زیست و آب"

قربانت، فرهاد


 برادر عزیزم، فرهاد جان،

سلام، چقدر لطیف و زیبا نوشته‌ای. همیشه به داشتن برادرانی دانا، شریف و صمیمی مثل تو و مهران عزیز به خودم بالیده‌ام و افتخار کرده‌ام. "کین سابقه پیشین تا روز پسین باشد."

چه روزگار قشنگی داشتیم و خدا را شکر که همچنان همان مهر و محبت و عشق و عطوفت پابرجاست. بخشی از خاطراتمان را در کتاب "سبزه کشمیر ما" آورده‌ام. "سبزه کشمیر" حکایت زلف – به مثابه زنجیر – و داستان کمند عاشقی و زنجیر اشتیاق است؛ "کسی کو، بنده زلفت نباشد / چو زلفت، در هم و زیر و زبر باد."

صحبت از سرو و سبزه است. پدر و مادرمان جایگاه و نقش سرو و سبزه را دارند و زنجیر محبتشان – که چه نیکوست به جای زنجیر از واژه زلف و زلفین استفاده کنیم – آری، زلفین محبتشان همچنان در هوا عطر می‌پراکَنَد و فضا را خوشبو می‌کند؛ "مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را / که باد، غالیه سا گشت و خاک عنبر بوست." اتفاقاً در فرازی از کتاب، به گونه‌ای همین بیان و تقاضای آکنده از لطف شما را آورده‌ام؛ "به بوی نافه‌ای، کاخر صبا زان طره بگشاید / ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دل‌ها."

به هر حال ممنون از این نوشته و آن تقاضا که ریشه در خردمندی، فرهیختگی و موقعیت‌شناسی تو دارد و نیاز ضروری این روزهای گاهواره، وطن و خانه ما، ایران است.

خشکسالی کشور را فراگرفته، جنگل‌ها آخرین نفس‌های خود را می‌کشند. چشمه‌ها، رودها، تالاب‌ها و دریاچه‌ها خشکیده‌اند، آبخوان‌ها مرده‌اند، زمین بیمار و خاک فرسوده شده و گرد و غبار سینه‌ها را می‌خراشد. آب، دیگر آب حیات را به ذهن متبادر نمی‌سازد، بلکه پساب و سیلاب جایش را گرفته و نسیم، بیانگر باد صبا نیست که طوفان شن را تداعی می‌کند؛ "نشست و برخاست" فرونشست زمین و برخاستن گرد و خاک را نمایندگی می‌کند!

ما – ایران و مدیریت کشور – در این تغییر اقلیم، خشک شدن زمین و افزایش دمای جهان و تخریب لایه اوزون، متأسفانه تا حدودی – هر قدر اندک – نقش داریم. ما هم به سهم خود در تولید سوخت فسیلی و همچنین یکی از آلوده‌کننده‌ترین هوای کره زمین از طریق فلرینگ (یعنی سوزاندن گازها توسط مشعل‌های پالایشگاهی) در سطح جهان سهیم هستیم! هنوز توانایی و تکنولوژی لازم برای ذخیره گاز را نداریم و ناچار آن را می‌سوزانیم!

ما – نادانسته و چه بگویم، شاید دانسته – خود را در تله محیط زیست گرفتار کرده‌ایم!؟ توان اکولوژیک سرزمینمان را خود تقلیل داده و به تحلیل بردیم. این سدسازی‌های بی‌رویه که ناباورانه به آن می‌بالیدیم و این انتقال آب برون و میان حوضه‌ای، چه بود که به راه انداختیم!؟

فرار مغزها، سفر تیزهوشان و مهاجرت نخبگان که احتمالاً ما در این زمینه رکورددار هستیم، حالا دارد اثراتش را نمایان می‌سازد! همزمان، سطح نازل آموزش در دانشگاه‌های بی‌کیفیت و فضاحتی به نام پایان‌نامه فروشی، دارد اثرات مخرب خود را نشان می‌دهد!

این مغزهای فراری – فرار داده شده از کشورند – که اینک در تمامی شاخه‌های علم و از جمله در ساخت و مدیریت شبکه‌های آب و گلخانه‌های هوشمند در جهان، از کالیفرنیا تا دبی، به کار مشغولند...! "به درگاه الهی کی روا بو / گل از من، دیگری گیرد، گلابش."

و در این بحران عمیق، ویرانگر و خانمان‌سوز؛ "نه فکر حکیمی است و نه رأی برهمنی." نه نظمی، نه نظامی، نه دلسوزی‌ای، نه پاسخگویی، نه حکمی، نه حکمرانی‌ای، نه دولتی؛ "بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد / مگر دلالت این دولتش، صبا بکند."

داداش خوبم، مشتاقانه در انتظار این جلسه گپ و گفت خواهم بود. پیوندهای عاشقانه دیرین همچنان برجاست. باور نداری؟ از نسیم سحر، پیغام‌بر عاشقان، باد صبا بپرس؛ "از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح / بوی زلف تو همان مونس جان بود، که بود."

فدایت مهراب

کدخبر: 2980

تعداد بازدید: 6629