چهارشنبه، 26 آبان 1400 - 09:11

25 آبان زادروز سردار ملی "ستارخان" یاد باد

او به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت.وطن دوستی‌اش، او را به سردار ملی تبدیل کرد

آیین باور - ستارخان قراچه‌داغی (زاده ۲۸ مهر ۱۲۴۵ – درگذشته ۲۵ آبان ۱۲۹۳) از سرداران جنبش مشروطه ایران ملقب به سردار ملی است. وی در برابر نیروهای دولتی ضد مشروطه در تبریز ایستاد.

ستار خان سومین پسر حاج حسن قره‌داغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی در روستای سردارکندی در شهرستان ورزقان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلی‌شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه‌خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده‌بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلی‌شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی‌اش برمی‌گشت.

 

 
ستارخان در ۱۶ سالگی

ستارخان سردار ملی (۱۲۸۴–۱۳۳۲ق) فرزند حاج حسن قراجه داغی در منطقه ارسباران به دنیا آمد. او سومین پسر حاج حسن بزّاز بود که به شغل پارچه‌فروشی اشتغال داشت. سوابق زندگی او در دوران کودکی و نوجوانی تا درگیری‌های جنبش مشروطه چندان معلوم نیست. از اطلاعات جسته و گریخته‌ای که از وی به دست آمده، درمی‌یابیم که او با پدر خود در روستاهای اطراف ارسباران به بزازی مشغول بود.

او و دو برادر بزرگترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب‌سواری داشتند و در این میان اسماعیل فرزند ارشد خانواده شب و روزش به اسب‌تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد. همین سرکشی‌ها سبب شد تا سرانجام و در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شود. گفته شد اسماعیل به ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، متهم است و به همین جرم کشته شد. این امر کینه‌ای در دل ستارخان ایجاد کرد که بعدها به تقویت روحیه مقاومتش در برابر قاجار کمک کرد. وقتی اسماعیل به دست نیروهای دولتی کشته شد، ستارخان به همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد. او در محله امیرخیز اقامت گزید و در زمره لوطیان تبریز قرار گرفت. البته لوطیان تبریز دو مذهب مرام داشتند که شیخیه و شرعیه بودند و ستار در زمره لوطی‌های شیخیه بود.

وی مدتی جزء تفنگچیان سواران حاکم خراسان بود، از آنجا به عتبات عالیات عراق سفر کرد، پس از چندی به تبریز بازگشت و به مباشری املاک محمدتقی صراف مشغول شد.

سپس به توصیه رضاقلی خان سرتیپ وارد خدمت ژاندارمری شد و حفاظت راه مرند و خوی به او محول گردید. چندی بعد مورد توجه مظفرالدین میرزا (ولیعهد) قرار گرفت، ضمن دریافت لقب خان، از تفنگداران ولیعهد در تبریز محسوب گردید.

ستارخان بنابر عادت لوطی‌گری در دفاع از مظلومان در برابر حکومت پس در یکی از درگیری‌های خود با مأمورین محمدعلی میرزا (ولیعهد) در تبریز، مورد تعقیب قرار گرفت، از شهر گریخت و مدتی به راهزنی عیاری مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با وساطت بزرگان و معتمدین محل به شهر بازگشت و دلالی اسب را پیشه خود کرد.

او به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان، حفاظت از اموال خود را به او می‌سپردند. او هیچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی‌اش، او را به سردار ملی تبدیل کرد

دریغا که بگذشت عهد جوانی
درآمد ز در پیری و ناتوانی

جوانی به راه وطن دادم از کف
دربغا وطن‌رفت‌و طی‌شد جوانی

وگر بازگردد وطن بار دیگر
نیارد جوانی به ما ارمغانی

دو ده ساله بودم که آشفت ایران
برآمد ز ری بانگ عالی و دانی

به مشروطه بر پیشوایان شیعه
بدادند فتوی و گشتند بانی

دو سال دگر انقلابی بپا شد
که شه عهد بشکست در ملکرانی

سپس فتنه نو شد به هنگام‌ شوستر
کجا بد تزار اندر آن فتنه‌بانی

سه سال دگر جنگ بین‌الملل زد
شرار از اقاصی جهان تا ادانی

ببود آن محن تا به شش سال قائم
جهان گشته ویران و مخلوق فانی

تبه گشت آداب و گم شد فضایل
کهن شد اصول و نگون شد مبانی

غمی گشت ایران که دشمن درآمد
ز هر سو درین کشور باستانی

بپا خاست ستار و گردش جوانان
ز ارانی و آذر آبادگانی

به ستارخان حمله‌ور شد شه‌، اما
بر او چیره شد جیش ستارخانی

بهم یار گشتند مردان کشور
خراسانی وگیلی و اصفهانی

ز ناگه به هرسو غریوی برآمد
ز نیریزی و لاری و بهبهانی

دو لشگر ز رشت و سپاهان برآمد
به تنبیه شه کرده با هم تبانی

برآن پیشوا یپرم و نصر دولت‌
بر این پیشوا دودهٔ ایلخانی‌

دلیران و آزادمردان گیتی
زگرجی و ارانی و ایروانی

شده همعنان با جوانان ایران
همه‌دست‌شسته ز جان و جوانی

پی‌دفع این‌هر دو لشگر برون شد
ز ری لشگر شاه خونریز جانی

سلام چطوری
به سرباز سیلاخوری همعنانی

ز خون وطن‌دوستان مست یکسر
چو میخواره از بادهٔ ارغوانی

به بادامک اندر فتادند برهم
ز خون‌، دشت در گشته حمراء‌قانی‌

یکی جسته رزم از پی سود کشور
دگر جسته رزم از پی بیستگانی‌

یکی‌ را به سر کبر و دل پر معونت
یکی‌ را به‌سر عشق‌‌ و دل بر معانی

یکی در ره منفعت گشته کشته
دگر در ره مملکت گشته فانی

یکی‌ را به کف ساز و برگی مکمل
ز خمپاره و توپ و دیگر مبانی

ولی این‌ دگر را نه برگ و نه سازی
جز امید اصلاح و دیگر امانی

یکی دور زد بخشی‌ از جیش ملی
کش‌ آمد به کف‌ شهر از آن قهرمانی

تهی کرد قزاق ازین دور، میدان
که آمد به سر دورش از ناتوانی

ببستند سنگر به هرکوی و برزن
دم توپشان کرده آتش‌فشانی

ز سنگر گذر کرد تیر مجاهد
چو تیر تهمتن ز درع کشانی

به پیرامن مجلس و مسجد آنگه
مصافی‌قوی رفت چونان که دانی

ری آمد به چنگ دلیران کجا بود
از آزاد مردانشان پشتبانی

وزان‌پس‌به‌مجلس نشستند و آمد
ز مردم بر ایشان درود وتهانی

چو شه دید ازینگونه نکبت روان شد
به زرگنده از قصر صاحبقرانی

#ملک‌الشعراء_بهار
۲۵ آبان سالروز درگذشت #ستارخانقرهداغی

کدخبر: 422

خبرنگار: فریبا کلاهی